می گویند فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج.
می گویند دردی که نوزاد ، هنگام عبور از آن دریچه ی تنگ متحمل می شود چنان شدید است که کودک ترجیح می دهد رنج زاده شدن را برای همیشه از یاد ببرد.
گذشته مثل سایه است و از آن بدتر.
سایه ، نور که نباشد ، دیگر نیست. اما گذشته در خموشی و ظلمت با توست. و من که نمی توانم نبودن خودم را رقم بزنم و من که چهار میخ اقتدار سوزان گذشته ام...
"همنوایی شبانه ارکستر چوب ها"
نگاه کردن و خواستن ات را یادم بده ...
راهِ خواستن را نشانم بده
کمی هُلم بده
و ...
راهیم کن
.
.
باور کن
بیراههی این راه
بلد میخواهد!
این چند صباح باقی مانده را هم بیا همدیگر را به جا نیاوریم!!!
پ.ن:دردا که هرگز نمی توانم چون "او" را در زندگی به جا نیاورم...
من تو را در خیابان های خلوت گم کرده ام...خیسی ِ خیابان های خلوت بد یمن است...