A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

من اما هر لحظه دلم تنگ می شود...

 

 

من دلم برایت تنگ می شود...گاهی نه...همیشه...هر لحظه دلم برایت تنگ می شود... 

 

هر لحظه بیشتر و بیشتر دلم برایت تنگ می شود...به ماه نگاه می کنم و دلم بیشتر تنگ می شود... 

 

به هرچه نگاه کنم دلم فقط و فقط برای تو تنگ می شود...هر لحظه...بیشتر...تنگ تر...   

 

 

می بوسم می گذارم کنار تمام چیزهایی را که دوست داشتی، تمام اش را...    

 

مهربا نی ام را...

 

شیطنت ام را...

 

دوست داشتن ام را...

 

چشم هایم را...

 

همه را می گذارم کنار، اما

 

باز هم دلم تنگ می شود...  

 

محبوبِ من !   

  

آدم ها از درد به بی حسی می رسند!! می ترسم روزی رسد که از زورِ دلتنگی دیگر دلم برایت تنگ نشود...   

.

.

من اما هر لحظه دلم تنگ می شود... 

 

 

پ.ن: از دلتنگی هم که بگذریم...این روزها توی کشکولِ ما چیزی به جز غم نیست...   

 

بنا نیست ناراحتی پیشه کنی چون غم هم می تواند نوعی شادی باشد اگر از زاویه ای دیگر به آن نگاه کنی!  

 

 

بار دیگر شهری که دوست داشتم2!!

 

 

هلیا! هر آشناییِ تازه اندوهی تازه است...مگذارید که نام شما را بدانند و بنام بخوانندتان.    

 

هر سلام سر آغاز دردناک یک خداحافظی ست. 

 

هلیا! بدان که من به سوی تو باز نخواهم گشت. تو بیدار می نشینی تا انتظار، پشیمانی بیافریند.    

 

بگذار تا تمامِ وجودت تسلیم شدگی را با نفرین بیامیزد. زیرا نفرین بی ریاترین پیام آورِ درماندگیست.    

 

هلیا! شب های اندوهبارِ تو از من و تصویرِ پروانه ها خالی ست.   

 

بدان که هیچکس بی دلیل شهری را دوست نخواهد داشت.  

 

شهر، آواز نیست که رهگذری بیاد بیاورد، بخواند و بد فراموش کند.  

 

هیچکس شهری را بی دلیل نفرین نخواهد کرد.  

  

بخواب هلیا، دیر است. دود دیدگانت را آزار می دهد. شب خالی تر از ظرف شام سگ های اهلی است.  

 

آه هلیا... چیزی خوفناک تر از تکیه گاه نیست. ذلت، رایگان ترین هدیه ی هر پناهی ست که می توان جست. 

 

 

هلیا، اگر دیوار نباشد پیچک به کجا خواهد پچید؟  

 

اسکناس های کهنه را نوارهای چسب حمایت می کنند  

 

سربازان را  

 

سنگرها.  

 

 

هلیای من! ما را هیچکس نخواهد پائید   

 

و هیچکس مدد نخواهد کرد.  

  

هلیا من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم.   

  

آن لحظه ای که تو را به نام می نامیدم.   

 

من از دوست داشتن تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان می خواستم.  

 

من برای گریستن نبود که خواندم.   

 

 

من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم مه آلود و غمناک با پنجره های مسدود و تاریک.  

 

  

هلیا! احساس رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیر انداز به روی یک پرنده تیر بیاندازند.   

  

من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر میدارم. رقیب، یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست.    

 

بگذار آنچه از دست رفتنی ست از دست برود. تو در قلبِ یک انتظار خواهی پوسید.  

   

بخواب هلیا، دیر است. دود دیدگانت را آزار می دهد. دیگر نگاه هیچکس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد...    

 

چشمان تو چه دارد که به شب بگوید...    

شب از من خالی ست هلیا...   

  

 

پ.ن: اما تقدیر، اگر باشد، بن بستِ تمام خیابانهاست.  

 

   

 

 

بار دیگر شهری که دوست میداشتم!

 

 

تو یک شعر را که نا تمام یاد گرفته ای می خوانی. می رسی و مشتِ گره شده ات را پیش میاوری.  

 

-          اگر گفتی توی دست من چیست؟

-          آب نبات.

-          نه.

-          پسته.

-          نه.

-          سنجاق سر مامان.

-          نه، نه، نه، نه...

و مشتت را باز می کنی. خالی ست. بگذار که انسان ساده ترین دروغ های خوب را باور کند.

 

 

 

امرتات

دیدی مرداد هم آنقدر به دلِ بی قرارم شعله کشید که عاقبت خاموش شد؟!

دیدی این روزهای تنبلِ مرداد از پسِ هم آنقدر دویدند تا من را در آستانه ی ماهی رها کنند که مظهرِ جنگ جوییست؟! 

دختری که این سطرها را می نویسد نه پشیمان است،نه غمگین...خسته است شاید... و شاید هم بیزار است از دوستی های یک بار مصرفی که به رد شدنش هم نمی ارزد...

بدیش این است که من ادامه می دهم این بسیار بسیار دویدن را تا بسیار بسیار نرسیدن... 

امروز که گذشت،

بیا و راهِ چاره ای بگو تا دلم آرام شود از فکرِ روزهای در راه... 

  

پ.ن1: هرکس که عشق را منکرتر شود، چون عاشق شود،در عاشقی غالی تر گردد...*

*کتاب روز اول عشق   

 

پ.ن2: خیلی اتفاقی از اتاقت میای بیرون...می افتی رو کاناپه و چشاتو می بندی...خیلی اتفاقی تلویزیون روشنه...خیلی اتفاقی یه چیزایی تو گوشِت زمزمه میشه... 

خیلی اتفاقی این شبکه ی لعنتی داره همون آهنگی رو پخش می کنه تو از گوش دادن بهش فراری هستی... 

 گاهی یه اتفاقِ خیلی اتفاقی کافیه واسه برگردوندنِ همه اون چیزایی که داری تلاش می کنی از اون ها  ف ا ص ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ل ه بگیری...

"گم و گورم،دورم...سوت وکورم خستــم... "   

 

پ.ن3: چه لوس شده ام تازگی ها...  

 

 

به بهانه ی...

 

   داری می روی و من نداشتنت را درد می کشم... 

 

   داشته هایت را پشتِ سر می بری و من جای نداشته هایم درد می گیرد...جای نداشتنت... 

 

   بزرگ شدن یعنی دانستن این نکته که برای داشتنِ همه چیز باید صبر کرد... 

 

   صبوری را اسطوره بودم در بین این مردمان...چه شد که طاقتم تاق (طاق؟!) شد... 

 

   می دانستم دوست داشتن به سادگیِ املایش نیست، اما من آیا دخترِ روزهای سخت نبودم؟؟ 

 

   گریزانم از هرآنچه تو را به یادِ من می آورد... ولی چه گریزی وقتی شب و روز در پیِ نشانی از تو دنیایم را زیر و رو می کنم...  

 

   شمع های این رابطه را من یک به یک با اشکِ چشمانم روشن کردم و تو با دلی پاک آن ها را با شمع های تولدت اشتباه گرفتی و همه را یک جا فوت کردی... 

 

   شاید روزی برایت تشریح کردم که تکاندنِ خاکسترِ سیگار چه تعبیری می تواند داشته باشد...خصوصا اگر بنا می شد تو زیر سیگاری باشی... 

 

   تو را گران به پایم نوشته اند وگرنه برای این منه مغرور... کوچک شدن! از پیمانه ی تاب آوری اش لبریز کرده بود، 

 

   و من... چشمانم را با سیاهیِ ممتدِ این جاده می پوشانم 

 

   تا که برای همیشه دوور! کور باشم... 

 

   تا که نبینم... 

 

   تا که نبینمت... 

 

   اما،

 

   حتی در آینه هم جای مرا گرفته ای،

 

   ای الهه ی شب های خیالی ام...  

 

 

  

 

 

 

  

پر کن پیاله را...

 

       

      می خواهم پای زندگی بایستم و با اینکه می دانم به مقصد نمی رسم بگویم: 

 

      "هان! ای عقابِ عشق 

 

      از اوج قله های مه آلودِ دووردست 

 

      پرواز کن به دشتِ غم انگیزِ عمرِ من 

 

      آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!"  

 

 

Thats not the shape of my heart

 

 

 

Mathilda: I don't wanna lose you, Leon 

Léon: You're not going to lose me. You've given me a taste for life. I wanna be happy. Sleep in a bed, have roots . And you'll never be alone again, Mathilda. Please, go now, baby, go. Calm down, go now. go 

 

 

 

 

 

   یک عالمه سال است که مرده ام شنیدنش را...  shape of my heart