A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

مرهمی از یک رفیق

گاهی   

 

آدم فکر می کند دوام نمی آورد ... فکر می کند این بار را طاقت نمی آورد ...   

به خودت می گویی " این یک بار را دیگر دوام نمی آورم " ...

می گویی " این بار را دیگر نه " ...  

می گویی " این یکی را دیگر امکان ندارد " ...  

اما دوام می آوری ... همه دوام می آورند ... همه ... و همیشه ...  هر اتفاقی که باشد ... هر چقدر هم تلخ ... هر چقدر هم وحشتناک ... من این را دیگر باور کرده ام ...   

فقط باید اجازه بدهی زمان، دست های خشن و زبرش را بکشد روی تنت ... با همان دستهای زبر، زخم هات را مرهم بگذارد ... گیرم کمی هم بسوزد ... اشکت را هم دربیاورد ... دادت را هم ...  

 

 اما بالاخره جان ِ سالم در می بری  ... از آن وضعیت بیرون می آیی و می بینی باز هم زندگی هر لحظه نو می شود ...  چه تو همراهش باشی ... چه نباشی ... اصلا برای این دنیا اهمیتی ندارد که تو کجاش ایستاده ای و از آنجا که ایستاده ای تا مرز ِ آرامش و لبخند ، چقدددر راه است ... باور کن ...  

آدم فکر می کند دوام نمی آورد ... فکر می کند این بار را دوام نمی آورد ... اما ...  

اشتباه می کند ... 

 

 

                                                                      ۳۱ تیر ۸۹ 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد