اگر می شد
دلم شاید یک کولی با گیتار می خواست،
با کوچه های خلوت...خیس...تاریک...
دلم شاید رزِ سفید می خواست / زیـــــــــاد /
نه،
شاید دلم کمی معجزه می خواست،
یا جرعه ای از خورشید...
دلم دل می خواست حتی!!!
اما دلم بیشتر از همه گریه می خواهد،
اگر گریه کردن از یادم نرفته بود...
بعضی چیزها از دست می روند
بعضی چیزها از یاد
بعضی چیزها از قلب...
تو از کجا رفته ای که بهتِ مجسمه ها را به رخ می کشی؟
تو مانده ای رفیق
من رفته ام
از دست
از یاد
از...
این روزهای بی طاقت، روزهای بی تو نیست!
روزهای بی من است...
ادامه دارد...
روی نارنجیِ پاییز که راه می روی
می شود که یاد روزهای برفی بیافتی
یا که روزهای سبزِ بهاری
چه فرقی می کند؟
می شود که دلت بلرزد از سرِ یک نگاهِ دوباره
یا لبخندی نصفه نیمه
چه فرقی می کند؟
می شود که به دورهای دووور خیره شد
یا که نزدیک های نزدیک
دیگر چه فرقی می کند، وقتی تو نباشی؟!!!
اگه پای من جاده رو برنگشـــــت
فراموش کن بینِ ما چی گذشت
من از زندگی تو هوات خستــــم
ازت خستم و
باز وابستـم
.
.
.
ازین فاصله سهممو کــم نکن
بهت خیره میشم نگاهم نکن
"مهدی یراحی"
مبتلا شدم
به تلخی و
تنهایی ات،
به نگاهِ سخت و
صدای گرفته ات...
اگر می دانستم سیاهی ات مسری ست، آیا باز هم در هوایت نفس می کشیدم؟؟
پ.ن: عنوان از ناتور دات کام
شنیدم
من صدای هق هقِ دخترکی را شنیدم که هرگز نگریست
من صدای مردی را با سُرفه های خشک آن سوی دیوار شنیدم
و صدای نگاهِ او روی چشم های دختری زیبا...
کسی بیاید روی این
صداهاخط بکشددنیای من سکوت می خواهد
و بعدش یک جارو لطفا
می خواهم خُرده های نگاهش را از روی سنگفرشِ دلم پاک کنم
و البته! همان تصویر مبهم و نصفه نیمه کاره از طرحِ لبخندش، یادم باشد آن را هم از این روزهایم جارو کنم!
باید دست آویزی باشد، یا حداقل راهِ فراری، یو نو؟؟